چون ز نسيم صبحدم زلف تو در هوا شود
سنگ بود نه آدمي، هر که نه مبتلا شود
هر سحرى که ترک من سر ز خمار بر کند
بس که نماز مردمان هر طرفى قضا شود
حسن تو هم به کودکى آفت شهر گشت اگر
زين چه که هست ذره اى برگذرد، بلا شود
اين همه نسخه کاينه مى ببرد ز روى تو
گرنه به مهر و مه رسد پس تو بگو، کجا شود؟
باد خزان که بشکند شاخ جوانى چمن
بر سر زلف، ار شبى برگذرد، صبا شود
سبزه خط نهان مکن تا بکنم نظاره اى
پيش که در ميان گل سبزه تو گيا شود
بر سر کويت از طرب، گو چه غلط شود مرا؟
وعده وصل تو شبي، گر به غلط وفا شود
طعنه زنند هر کسى شادى بزى و غم مخور
خسرو خسته مى زيد، گر ز غمش رها شود