شماره ٦٣٤: تا جهان بود، از جهان هرگز دلم خرم نبود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تا جهان بود، از جهان هرگز دلم خرم نبود
خرمى خود هيچگه گويى که در عالم نبود
گر چه کار عاشقان پيوسته سامانى نداشت
اينچنين يک بارگى هم ابتر و در هم نبود
غم برون ز اندازه شد ما را و دل بر جا نماند
اى خوش آن وقتى که دل بر جاى بود و غم نبود
غم همه وقت و طرب يکدم بود، بارى مرا
در تمام عمر مى انديشم آن يکدم نبود
چرخ اگر بد با دل خرم بود، با من چراست؟
تا دل من بود، بارى هيچگه خرم نبود
با دل مجروح رفتم دى به دکان طبيب
حقه را چون باز کرد، از بخت من مرهم نبود
گفتم اين غمهاى دل بيرون دهم تا وارهم
در همه عالم بجستم هيچ جا محرم نبود
آدمى خوشدل نباشد، گر چه در جنت بود
آدمى خود کى تواند بود، چون آدم نبود
دهر با مردم نسازد، زان خران دارند گنج
ور نه اين مردار در ويرانه او کم نبود
گر تواني، خسروا، دل را عمارت کن، از آنک
در جهان کس را بناى آب و گل محکم نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید