شماره ٦٤٥: دل ز دست من برفت و آرزوى دل بماند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دل ز دست من برفت و آرزوى دل بماند
وز من اندر هر سر کو گفتگوى دل بماند
هر کجا بينم غم دل گويم و گويم از آنک
بر زبان افسانه هاى آرزوى دل بماند
کى خورد دربانش آبى خوش کنون کز چشمها
بر در آن آشنا سيلى ز جوى دل بماند
چشم تو مى کرد چو گان بازى از ابرو، ولى
عقل و جان لاف حريفى زد، ز بوى دل بماند
نرخ جانم يک نظر شد، بين يکى زين سو، ازانک
دير شد کاين رخت کاسد پيش روى دل بماند
شرمسارم از سگان کوى تو زان کز رهى
دل تو بردى و به گرد کوى بوى دل بماند
بر سر کوى تو مى ترسم که جان هم گم کند
عاشق گم گشته کاندر جستجوى دل بماند
دل به زلفت خو گرفت و عشق غم بر من گماشت
يادگار اين فتنه ها بر من ز خوى دل بماند
خسروا، گر دل کشي، سهل است، از بند قضا
کاين رسن نايد برون کاندر گلوى دل بماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید