شماره ٦٧٩: فرخ آن عيدى که جان قربانى جانان بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
فرخ آن عيدى که جان قربانى جانان بود
خرم آن جانى که پيش نيکوان قربان بود
چون نگويد نازنين من مبارک باد عيد
جان شکر ريزى کند، ديده گلاب افشان بود
بذله گوى و عشوه ساز و شوخ چشم و غمزه زن
خوبرويى کاين چنين باشد بلاى جان بود
آب چشمم روز عيد از آستانش بازداشت
باز دارد از صلا عيدى که در باران بود
جان دهد، جانا، دهانت هر که را شربت دهد
اينچنين شربت نباشد، چشمه حيوان بود
بهر شادى صورت ميمون تو هر روز نيست
عيد تا سالي، چه غم باشد، اگر قربان بود
رو به گاه تيغ راندن سوى قربانى مدار
تا مگر جان دادن آن بيچاره را آسان بود
دوستان از صحبت ما، گر چه آزاد آمدند
تا زيد خسرو، غلام و بنده ايشان بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید