شماره ٦٨١: زلف گرد آور که بازم دل پريشان مى شود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زلف گرد آور که بازم دل پريشان مى شود
روى پنهان کن که بازم ديده حيران مى شود
عقل و هوش و دل خيالت برد و جانم منتظر
تا هنوز از نرگس مستت چه فرمان مى شود!
تا کيم سوزى که هر صبحى دعاى صبر خوان
اين کسى را گوى کو را شب به پايان مى شود
عاشقان را صد بلا پيش است گاه ديدنت
جز يکى راحت که بارى مردن آسان مى شود
زانچه من خوردم غمت، بارى پشيمان نيستم
گردلت از لطف ناکرده پشيمان مى شود
از هلاکم دوستان غمناک و من خوش مى شوم
کانچه بارى کام جانان من است آن مى شود
چون به پايان آمد اين قصه که مى گويم به درد
يک حديث و صد پيم خاطر پريشان مى شود
اى که پندم مى دهى پيش تو آسان است، ليک
اين کسى داند که او را خانه ويران مى شود
اى دل خسته، مده يادم ز مژگانش، از آنک
موى بر اندام من هر بار پيکان مى شود
آنکه گفتندى که از خوبانش روزى بد رسد
اينک اينک، جان خسرو، گفت ايشان مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید