شماره ٧٠١: دوش ناگه به من دلشده آن مه برسيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دوش ناگه به من دلشده آن مه برسيد
دل به مقصود خود المنة لله برسيد
باز مى گفتمى افسانه هجران با خويش
تا بدان لحظه که بالاى سرم مه برسيد
از پى کورى آن کس که نيارد ديدن
مژده نور بصر بر من آگه برسيد
آمد آن روشنى چشم به استقبالش
مردم ديده روان تا به سر ره برسيد
آمد آن ساده زنخ، بر من بيهوش زد آب
بر من تشنه نگه کن که چسان چه برسيد؟
گريه بر سوز منش آمده بر سوختگان
آن چه باران کرم بود که ناگه برسيد
دل ستد از من بيمار و به پرسش نامد
چون خبر يافت که جان مى دهم، آنگه برسيد
مى کشيدم سر زلفش ز قفا جانب روى
تا شب تار به نزديک سحرگه برسيد
خسروا، گر رسد ابله به بهشتى چه عجب؟
عجب اين بين که بهشتى سوى ابله برسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید