گوش من از پى نام تو به هر کوى بماند
چشم من از هوس روى تو هر سوى بماند
نه به گلزار گشايد دل من، نه در باغ
بسکه در جان من انديشه آن روى بماند
بامدادان به چمن نازکنان مى گشتى
سرو يک پاى ستاده به لب جوى بماند
سوى پيکان شو دم، گر گله زان غمزه کنم
که چه پيکانى ازو در ته هر موى بماند؟
سر بسى بر در و ديوار زدم همچو صبا
که گذشت آن گل خندان من و بوى بماند
ماجراى دل خودکام، چه پرسى از من؟
سالها شد که ز من رفت و دران کوى بماند
شکرگوى کرمش کرد دل خسرو را
ذوق دشنام که در گوش دعاگوى بماند