شماره ٧٢١: گر سر زلف تو از باد پريشان نشود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گر سر زلف تو از باد پريشان نشود
خلق بيچاره چنين بيدل و حيران نشود
وه ازان روى مرا جان به لب آمد،يارب
که گرفتار به دل هيچ مسلمانان نشود
اى مسلمانان، آن موى ببنديد آخر
چه کند، اين دل مسکين که پريشان نشود؟
من گناه دل ديوانه خود مى دانم
عشقبازست و همه عمر به سامان نشود
يارب، از رنج دل ماش نگيري، هر چند
که جفاها کند و هيچ پشيمان نشود
مردمان در من و بيهوشى من حيرانند
من در آن کس که ترا بيند و حيران نشود
هم به حق نمک خود که نگهدار دلم
گر چه کس بر جگر سوخته مهمان نشود
اندرين قحط وفا گر چه که طوفان آرم
هرگز اين نرخ در ايام تو ارزان نشود
لذت عشق ندانند اسيران مراد
که مگس قند بجويد، به نمکدان نشود
خسرو آهوى رميده ست ز خوبان که برو
گر دل شير نهي، بيش پريشان نشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید