شماره ٧٤٠: باز عشق آمد و ديوانگيم پيش آمد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
باز عشق آمد و ديوانگيم پيش آمد
بر دلم از مژه غمزه زنى نيش آمد
خرد و صبر سر خويش گرفتند و شدند
هر چه آمد ز براى دل درويش آمد
دى به نظاره او رفت رهى بر سر راه
يک نظر ديد، چو باز آمد، بى خويش آمد
گفتم، اى دل، مرو آنجا که گرفتار شوى
عاقبت رفتى و آن گفت منت پيش آمد
برده بودم ز جفاهاى فلک جان، ليکن
چه کنم، ناز تو، جانا، قدرى بيش آمد
چشم من مى پرد امروز، کرا خواهد ديد؟
مگر آن کافر ناوک زن بدکيش آمد
خسروا، عشق همى باز و به خوبان مى زى
عقل بگذار که او عاقبت انديش آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید