شماره ٨٠١: هيچ کس از باغ و بر بوى وفايى نديد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هيچ کس از باغ و بر بوى وفايى نديد
در همه بستان خاک مهرگيايى نديد
رسم قلندر خوش است بى سرو پا زيستن
کار جهان را کسى چون سرو پايى نديد
مرد ز عقد کسان در مرادى نيافت
اهل ز نقد خسان کاه ربايى نديد
هم نفسان را خرد بيخت به غربال صدق
در دل ويران شان گنج وفايى نديد
تيرگى حال خويش پيش که روشن کنم؟
چون دلم از دوستان هيچ صفايى نديد
بى غمى از کام دل هيچ نصيبم نداد
شبپره از آفتاب هيچ ضيايى نديد
از چه ادب مى کند چرخ مرا، چون ز من
دور گناهى نگفت، دهر خطايى نديد
خواست شکايت کند دل ز جفاهاى عشق
همت ما را در آن عقل رضايى نديد
دولتى عقبي، سزاست، گر چو منى را نجست
محرم سلطان، رواست، گر به گدايى نديد
صورت مقصود خويش ديده نديدي، و ليک
آينه بخت را آه که جايى نديد
سينه خسرو ز غم غنچه صفت خون گرفت
کز چمن روزگار برگ و نوايى نديد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید