شماره ٣: نفس از سينه ام از بس به خون آغشته مى آيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
نفس از سينه ام از بس به خون آغشته مى آيد
سخن از لب مرا بيرون چو خون از کشته مى آيد
ز اشک و آه مگسل گردل روشن طمع دارى
که نبض آن گهر در کف ازين سررشته مى آيد
شود صاحب بصيرت هر که پوشد ديده از دنيا
گشاد اين حباب از چشم بر هم هشته مى آيد
بلاى آسمان را از که مى آيد عنا نداري؟
که پرزورست سيلى کز فراز پشته مى آيد
مظفر مى شود هر کس زدنيا روى گردان شد
درين پيکار فتح از لشکر برگشته مى آيد
کدامين شاخ گل دامن کشان زين بزم بيرون شد؟
که بوى گل به مغزم از چراغ کشته مى آيد
کدامين دل زپيچ و تاب گرديده است خون يارب؟
که باد امروز از زلفش به خون آغشته مى آيد
چه نقش تازه اى بر آب زد بيرحميش صائب؟
کز آن کو، نامه بر با نامه ننوشته مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید