شماره ٢٩: مگر زلف سبکسير تو از جولان بياسايد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
مگر زلف سبکسير تو از جولان بياسايد
که از دست کشاکش رشته هاى جان بياسايد
اگرنه بر اميد وصل يوسف طلعتى باشد
به چندين چشم، چون زنجير در زندان بياسايد؟
به راهش تا فشاندم نقد جان آسوده گرديدم
چو تخم آسوده گردد در زمين، دهقان بياسايد
نمکدان بشکند گر شور محشر در گريبانش
نمک پرورده لعل ترا کى جان بياسايد؟
مرا از پاى نافرمان چها بر سر نمى آيد
خوشا پايى که همچون سرو در دامان بياسايد
در آن وادى که محمل پرده سازست از افغان
جرس کى ظرف آن دارد که از افغان بياسايد؟
ميان جسم و جان پيوند محکم مى شود صائب
اگر سيل پريشانگرد در ويران بياسايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید