که حال دردمندان پيش چشم يار مى گويد؟
که حرف مرگ بر بالين اين بيمار مى گويد؟
بيا بى پرده در گلزار تا دفتر بهم پيچد
که بلبل وصف گل مى گويد و بسيار مى گويد
به فانوس تهى کرده است صلح از نور آگاهى
سبک عقلى که حرف از جبه و دستار مى گويد
بود برنارساييهاى مردم حجت ناطق
که طوطى حرفهاى سهل را صدبار مى گويد
زنقش پاى مجنون مى توان پى برد حالش را
که حال رفتگان را بى سخن آثار مى گويد
زبان عذرخواهى لال باشد شرمساران را
پشيمان نيست هر کس حرف استغفار مى گويد
زسر تا نگذرى بر لب مياور گفتگوى حق
که منصور اين سخن را بر فراز دار مى گويد
به پاى خفته مى گيرد غزال دشت پيما را
گرانخوابى که حرف دولت بيدار مى گويد
به تکليف مى از سرباز کن عقل سخن چين را
که عيب ميکشان را يک به يک هشيار مى گويد
زند بر شيشه خود سنگ از بى دانشى صائب
سبک عقلى که حرف سخت در کهسار مى گويد