شماره ٦٦: دل ما کى تهى از درد به افغان گردد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل ما کى تهى از درد به افغان گردد؟
اين نه ابرى است که از باد پريشان گردد
روى يوسف کند آن روز جهان را روشن
که برافروخته از سيلى اخوان گردد
صبر کن بر نفس گرم خود اى تشنه جگر
که چو دل آب شود چشمه حيوان گردد
ياد رخسار لطيف تو عجب اکسيرى است
که غبار دل ازو سنبل و ريحان گردد
چون فلاخن که سبکسير شد از سنگ، ترا
خواب سنگين مدد شوخى مژگان گردد
نشود زخم زبان گر مروان را مانع
برق را توشه ره، خار مغيلان گردد
سنبلستان شده از خواب پريشان عالم
تا که بيدار ازين خواب پريشان گردد؟
ديده اى را که چو آيينه پريشان نظرست
هيچ تدبير چنان نيست که حيران گردد
مى درد پرده خود بيشتر از پرده او
هرکه باکم ز خودى دست و گريبان گردد
نيست ممکن که زند تنگى ازو خيمه برون
ديده مور اگر ملک سليمان گردد
مى تواند مژه پيچيد عنان اشک مرا
بحر اگر عاجز سر پنجه مرجان گردد
غم منصور که دارد، غرض عشق اين است
که سر دار ز منصور به سامان گردد
بوسه آن روز توانى به لب ساحل زد
که خس و خار تو بازيچه طوفان گردد
حکمت اين بود درين سير و سفر صائب را
که به جان تشنه ديدار صفاهان گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید