شماره ٧٧: عقده چون وقت رسد عقده گشا مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
عقده چون وقت رسد عقده گشا مى گردد
غنچه ممنون عبث از باد صبا مى گردد
زنگ روشنگر آيينه ما مى گردد
در پريخانه ما جغد هما مى گردد
درد صاف از دل خوش مشرب ما مى گردد
در پريخانه ما جغد هما مى گردد
دل محال است ز دلدار شود روگردان
هر طرف قبله بود قبله نما مى گردد
خبر از سايه خود آهوى وحشى را نيست
دل سرگشته چه دانم که کجا مى گردد
چشم کوته نظران حلقه بيرون درست
ورنه آن سرو روان در همه جا مى گردد
مى شود حلقه فتراک بر او دامن دشت
از کمند تو شکارى که رها مى گردد
نيم آن فاخته کآزاد توان کرد مرا
سرو را طوق من انگشتر پا مى گردد
محملى را که درين باديه من مى طلبم
نه فلک در طلبش آبله پا مى گردد
رهنوردى که درين باديه هموار رود
خار در رهگذرش دست دعا مى گردد
شاه دريوزه همت ز فقيران دارد
مى رسد هر که به درويش گدا مى گردد
کاش انديشه ما در دل او ره مى داشت
آن که پيوسته در انديشه ما مى گردد
سختى راه شود سنگ فسان رهرو را
نرمى راه حناى کف پا مى گردد
آن که بر آتش بيتابى گل آب نزد
کى چراغ سر خاک شهدا مى گردد؟
عمر چون باد به اين سرعت اگر خواهد رفت
دانه و کاه ز هم زود جدا مى گردد
مى شود خس ز قبول نظر خلق شريف
کاه اگر قيمتى از کاهربا مى گردد
بى عصايى است درين راه دليل کورى
هر که بيناست در اينجا به عصا مى گردد
در بيابان طلب راهروان را شبها
نفس سوخته ام راهنما مى گردد
قامت هر که خم از بار عبادت گرديد
قبله حاجت و محراب دعا مى گردد
فکر صائب نه کلامى است کز او سير شوند
تشنه سيراب کى از آب بقا مى گردد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید