شماره ٩١: تيغ سيراب تو فيض دم عيسى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
تيغ سيراب تو فيض دم عيسى دارد
خون اگر بر سر اين آب شود جا دارد
مى زدايد نفس صدق ز دلها زنگار
صبح در چهره گشايى يد بيضا دارد
جان روشن ز دم تيغ نمى انديشد
شمع از سرزنش گاز چه پروا دارد؟
گر چه نى عقده خود را نتواند وا کرد
در گشاد گره دل يد طولى دارد
اگر از حلقه زنجير کشد مجنون پاى
ديگر اين سلسله را کيست که برپا دارد؟
گر چه چشم تو نبيند به تو پا از ناز
خم ابروى تو خم در خم دلها دارد
دل سنگين ترا حلقه بيرون درست
ناله من که اثر در دل خارا دارد
چهره او ز نگه گر نشود گرد آلود
نه به يک چشم، به صد چشم تماشا دارد
چون برآرد ز گريبان سر خود را مجنون؟
که سيه خانه ليلى ز سويدا دارد
رنگ و بو مانع روشن گهر از جولان نيست
شبنم از برگ گل آتش به ته پا دارد
لنگر از قافله ريگ روان مى طلبد
هرکه آسودگى از عمر تمنا دارد
تو ز طفلى همه تن ديده حيران شده اى
ورنه هنگامه عالم چه تماشا دارد؟
بوى پيراهن اگر تند رود معذورست
دشمنى در پى چون چشم زليخا دارد
صائب از گردش چشم که دگر مست شدي؟
که سخنهاى تو کيفيت صهبا دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید