شماره ١٠٠: سالک از منزل نزديک شکايت دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
سالک از منزل نزديک شکايت دارد
شوق را سست کند ره چو نهايت دارد
تشنه تيغ فنا راست سپر ابر بلا
شمع آتش به سر از دست حمايت دارد
استخوانش اگر از دورى ره سرمه شود
عاشق از يار همان چشم عنايت دارد
آتشى در ته پا هست اگر رهرو را
هر گياهى به رهش شمع هدايت دارد
تاک از گريه مستانه به ميخانه رسيد
گريه اى کز سر دردست سرايت دارد
سود سوداى محبت همه در نقصان است
ساده لوح آن که تمناى کفايت دارد
اول سير و سلوک است به دريا چو رسد
گر به ظاهر سفر سيل نهايت دارد
صائب انديشه انجام نيارم کردن
بس که آشفته مرا فکر بدايت دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید