شماره ١٢٢: ذره ام چشم به خورشيد لقايى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ذره ام چشم به خورشيد لقايى دارد
استخوانم سر پيوند همايى دارد
منزل ماست که چون ريگ روان ناپيداست
ور نه هر قافله اى راه به جايى دارد
درد درمان طلبيهاست که بى درمان است
ور نه هر درد که ديديم دوايى دارد
بحر اگر بر صدف گوهر خود مى نازد
دامن باديه هم آبله پايى دارد
کشش دل به خرابات مرا راهنماست
خانه کعبه اگر قبله نمايى دارد
تهمت دامن آلوده و مجنون، هيهات
اين سخن را به کسى گو که قبايى دارد
در صف اهل ريا از همه کس در پيش است
چون علم هر که عصايى و ردايى دارد
مژه بر هم نزد آيينه ز انديشه چشم
خواب راحت نکند هر که صفايى دارد
بوالهوس شو که ز دستش به زمين نگذارند
هر که چون جام لب بوسه ربايى دارد
طرف فاخته را سرو به بلبل ندهد
هر نوا گوشى و هر گوش نوايى دارد
اين که از لغزش مستانه نمى انديشد
مى توان يافت که دل تکيه به جايى دارد
صائب اين آن غزل حافظ شيرين سخن است
مطرب عشق عجب ساز و نوايى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید