شماره ١٤٢: از ميان تيغ برآورد که زمان مى گذرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
از ميان تيغ برآورد که زمان مى گذرد
وقت پيرايش گلزار جهان مى گذرد
غافلان پشت به ديوار فراغت دارند
عمر هر چند که چون آب روان مى گذرد
مى کند خواب فراغت به شبستان عدم
هر که اينجا سبک از خواب گران مى گذرد
مى شود رو به قفا روز قيامت محشور
چون شرر هر که ز دنيا نگران مى گذرد
در بيابان ملامت دل ديوانه ما
همچو تيغى است که بر سنگ فسان مى گذرد
نتوان طوطى ما را به شکر داد فريب
سخن از چاشنى کنج دهان مى گذرد
آه ازان دلبر محجوب که در پرده شب
روى پوشيده ز آيينه جان مى گذرد
گر چه باشد به هوس، عشق به از عقل بود
تير هر چند بود کج ز کمان مى گذرد
از جهان گذران نيست گذشتن آسان
شبنم ماست کزاين ريگ روان مى گذرد
صاف شو تا همه خوبان به رضايت باشند
در گلستان، سخن آب روان مى گذرد
صائب از شرم برون آ، که درين يک دو سه روز
نوبت خوبى آن غنچه دهان مى گذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید