شماره ١٨٤: هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد
غوطه زد در دل دريا، به گهر دست نزد
هر که چون صبح گشايش ز دل شبها يافت
تا نفس داشت به دامان دگر دست نزد
سير چشمى است به خال لب شيرين تو ختم
که به تلخى گذراند و به شکر دست نزد
پى سفيدست شب هر که صباحى دارد
اى خوش آن شب که به دامان سحر دست نزد
هر که چون سرو نگرديد درين باغ آزاد
با دو صد عقده مشکل به کمر دست نزد
کى نگاهى ز تماشاى جمالت برگشت؟
که بهم از مژه ها ديده تر، دست نزد
خار تهمت، خله پيرهن يوسف شد
گل به دامان تو اى پاک گهر دست نزد
به زمين سيه هند که رفت از ايران؟
که به هر کرنش و تسليم به سر دست نزد
باش بيدار که ره در حرم کعبه نيافت
دل شب هر که بر آن حلقه در دست نزد
صائب اين آن غزل سيد معصوم که گفت
شانه بر موى کمر زد، به کمر دست نزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید