شماره ٢١٣: صبر هر چند به دل رنگ حضر مى ريزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
صبر هر چند به دل رنگ حضر مى ريزد
شوق از خانه برون رخت سفر مى ريزد
صدف از تشنه لبى مشرق تبخال شده است
ابر در کام نهنگ آب گهر مى ريزد
عارفان جان خود از خصم ندارند دريغ
گل به دامان صبا زر به سپر مى ريزد
با سبکدستى ما برق حوادث چه کند؟
جرأت کشتى ما رنگ خطر مى ريزد
بس که از سبزه آن طرف بناگوش ترست
خط ريحان چمن خاک به سر مى ريزد
بر گريزان کرم لذت ديگر دارد
گرد آن نخل که بى خواست ثمر مى ريزد
هر زمين تخمى و هر تخم زمينى دارد
داغ، ته جرعه خود را به جگر مى ريزد
مور ما را به کف دست سليمان برسان
تا ببينى به تکلم چه شکر مى ريزد
دل محال است لب از حرف شکايت بندد
شعله را تا نفسى هست شرر مى ريزد
با لب او سخن از حسن گلوسوز زده است
زهر خود را خط سبزش به شکر مى ريزد
ديده از اشک و لب از آه و دل از داغ پرست
عشق در هر گذرى رنگ دگر مى ريزد
نيست جز خامه صائب که زوالش مرساد!
رگ ابرى که شب و روز گهر مى ريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید