پير گرديدى و کشت املت زرد نشد
بوى کافور شنيدى و دلت سرد نشد
آخرين عطر تو کافور ازان مى سازند
که به مردن دلت از کار جهان سرد نشد
بوى کافور ازين مرده دلان مى آيد
که به اين طايفه آميخت که نامرد نشد؟
عشق تردست تو صد خانه دل کرد خراب
که ز يک سينه نمايان اثر گرد نشد
از حوادث دل آزاد چه پروا دارد؟
چهره سرو ز بيداد خزان زرد نشد
خام چون سرو به باغ آمد و بيرون شد خام
هرکه صائب ز جهان حادثه پرورد نشد