شماره ٢٣٣: عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟
موج کى مانع آمد شد دريا باشد؟
پيش چشمى که نرفته است ازو آب حيا
در و ديوار جهان ديده نابينا باشد
سنگ را صنعت فرهاد به حرف آورده است
ناز تحسين نکشد کار چو گويا باشد
با نسيم سحرى دست و گريبان گردد
رشته شمع، گر از پنبه مينا باشد
قلزم از روى گهر گرد يتيمى نبرد
يوسف مصر به صد قافله تنها باشد
شمع در پرده فانوس نماند پنهان
هر چه در دل بود از جبهه هويدا باشد
در تنورى چه قدر جلوه نمايد طوفان؟
شور ديوانه به اندازه صحرا باشد
چهره عاقبت کار به روشن گهران
هم ز آيينه آغاز هويدا باشد
خال رخسار تو از زلف دلاويزترست
نقطه اى نيست درين صفحه که بيجا باشد
کف بى مغز چه پرواى معلم دارد؟
روى عنبر سيه از سيلى دريا باشد
نکشد سر به گريبان خجالت صائب
هر که امروز در انديشه فردا باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید