شماره ٢٤٦: نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد
رخنه مملکت دل لب خندان باشد
جلوه صبح قيامت کف درياى من است
کيست مجنون که مرا سلسله جنبان باشد
سينه اى صافتر از چهره يوسف دارم
نقش اميد من از سيلى اخوان باشد
روزن عالم غيب است دل اهل جنون
من و آن شهر که ديوانه فراوان باشد
دم آبى که در او تلخى منت نبود
جگر سوخته را چشمه حيوان باشد
شکر، ابرى است که باران کرم مى آرد
برق آفت ثمر شکوه دهقان باشد
چون نباشد دل خرسند که اکسير غناست
زين چه حاصل که زرو سيم فراوان باشد؟
اهل دل را به بدى ياد مکن بعد از مرگ
خواب و بيدارى اين طايفه يکسان باشد
مى کند جلوه خورشيد قيامت داغش
راز عشق تو در آن سينه که پنهان باشد
دانه اى را که دل مورى ازان شاد شود
خوشه اى روز جزا تاج سليمان باشد
از سر خوان سليمان گذرد دست افشان
هرکه را مرغ کباب از دل بريان باشد
جگر گرم نبخشند به هر سنگدلى
اين نه لعلى است که در کوه بدخشان باشد
ناله ناى بود داروى بيهوشى من
شير را خواب فراغت به نيستان باشد
جذبه عشق نپيچد به ملايک صائب
اين کمندى است که در گردن انسان باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید