شماره ٣٥٧: مى روشن گهران چهره گلفام بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
مى روشن گهران چهره گلفام بود
نقل صاحب نظران چشم چو بادام بود
لب نو خط تو از چشم، سيه مست ترست
دانه خال تو گيرنده تراز دام بود
گرچه در ساغر خوبان دگر درد مى است
خط به گرد لب او، خط لب جام بود
نااميد از سر کوى تو چرا برگردد؟
قانع از بوسه فقيرى که به پيغام بود
کف خاکى که ز کوى تو کنم بر سر خويش
خشکى مغز مرا روغن بادام بود
چهره اى را که خط از صبح بناگوش دمد
پيش صاحب نظران نيک سرانجام بود
مى فتد زود سبک مغز ز معراج غرور
چه قدر کوزه خالى به لب بام بود؟
پختگى جمع محال است شود با دولت
سايه پرورد پر و بال هما خام بود
لب بى وقت گشودن پر و بال اجل است
نشود کشته خروسى که بهنگام بود
تلخى مرگ به کامش مى لب شيرين است
دهن هرکه بدآموز به دشنام بود
حاصلش نيست بجز روسيهى همچو عقيق
غرض خلق ز هموارى اگر نام بود
چه خيال است به اين نشأه تواند پرداخت؟
صائب آن کس که در انديشه انجام بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید