تا حيا سرمه کش نرگس جادوى تو بود
شبنم خلد نظر باز گل روى تو بود
شعله شوخ ملاحت ز رخت مى تابيد
آب حيوان صباحت همه در جوى تو بود
چشم بر سرمه نمى کرد سيه، مژگانت
وسمه از طاق دل افتاده ابروى تو بود
سرو برجسته بستان رعونت بودى
شاخ گل دست نشان قد دلجوى تو بود
برق با آنهمه شوخى که جهان مى سوزد
شرر مرده آتشکده خوى تو بود
لب نهادى به لب ساغر و رفتى از دست
حيف ازان هيکل شرمى که به بازوى تو بود