از ملامت دل روشن گهران شاد شود
ديو در شيشه اين جمع پريزاد شود
دشمنان گر ز پريشانى من خوشوقتند
چه ازين به که دلى چند ز من شاد شود؟
در بيابان طلب گر نفسى راست کنم
در خراش دل من ناخن فولاد شود
نکند ناله مظلوم اثر در ظالم
خواب اين قوم گرانسنگ به فرياد شود
آنچه من يافتم از ذوق گرفتارى عشق
جاى رحم است بر آن بنده که آزاد شود
که گمان داشت که چون زلف شود روگردان
خط شبرنگ، ترا خانه صياد شود
نيست در طالع اين خانه که آباد شود
چه به تعمير دل خويش کنم صائب سعي؟