به سخن دعوى بى اصل مبرهن نشود
حرف کج راست به زور رگ گردن نشود
مى توان ديد ز صد پرده دل روشن را
اين چراغى است که پوشيده به دامن نشود
نشود رهزن روشن گهران نقش و نگار
آب را سير چمن مانع رفتن نشود
خصميى نيست ضعيفان جهان را باهم
آتش سنگ خموش از نم آهن نشود
از تن زارم اگر رشته سرانجام دهند
مانع روشنى ديده سوزان نشود