شماره ٤٧١: نه موج از دل دريا کرانه مى طلبد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
نه موج از دل دريا کرانه مى طلبد
که بهر محو شدن تازيانه مى طلبد
منم که بيخبرم در سفر ز منزل خويش
و گرنه تير هوايى نشانه مى طلبد
گهر صدف طلبد، تيغ آبدار نيام
دل دو نيم ز خلق آن يگانه مى طلبد
ز آستانه دل يافت هرچه هرکس يافت
خوش آن که حاجت ازين آستانه مى طلبد
بس است از رگ جان تازيانه سفرش
دلى که بهر رميدن بهانه مى طلبد
چه ساده است توانگر که با سياه دلى
صفاى وقت ز آيينه خانه مى طلبد
به خاک غوطه چو قارون زد از گرانى خواب
هنوز خواجه غافل فسانه مى طلبد
ز ناگوارى وضع زمانه بيخبرست
کسى که زندگى جاودانه مى طلبد
اگرچه عشق بود بى نياز از زر و سيم
همان ز چهره زرين خزانه مى طلبد
ز شوره زار تمناى زعفران دارد
ز من کسى که دل شادمانه مى طلبد
شکسته باد پر و بال آن گران پرواز
که با گشاد قفس آب و دانه مى طلبد
به عيب خود نبرد بى دليل، نادان راه
که طفل از دگران راه خانه مى طلبد
به عيب خود نبرد بى دليل، نادان راه
که طفل از دگران راه خانه مى طلبد
کسى که چشم سعادت ز اختران دارد
ز تنگ چشمي، از مور دانه مى طلبد
خوش است سلسله جنبان جستجو صائب
ز موج، ريگ روان تازيانه مى طلبد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید