زمانه ساز به رنگ زمانه مى گردد
پرشکسته خس آشيانه مى گردد
ز آه خويش بر آن تندخوى مى لرزم
که تير راست به گرد نشانه مى گردد
بس است چين جبينى براى رفتن من
که اين سمند به يک تازيانه مى گردد
تمام خواب غرورست خواجه، زين غافل
که يک دو هفته ديگر فسانه مى گردد
به خارزار تعلق مبند دل زنهار
که بيضه سنگ درين آشيانه مى گردد
به صدر مجلس اگر راه من فتد صائب
ز خاکسارى من آستانه مى گردد