شماره ٥٢٠: طراوتى که ز رخسار يار مى بارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
طراوتى که ز رخسار يار مى بارد
کجا ز ابر به چندين بهار مى بارد؟
مرا ز روى فروزان شمع روشن شد
که نور از رخ شب زنده دار مى بارد
اگر نه دل سيهى راست سوختن لازم
چرا به سوخته دايم شرار مى بارد؟
توان به خون دل از سوز عشق برخوردن
که داغ بر جگر لاله زار مى بارد
چگونه شيشه دل ايمن از شکست شود؟
که سنگ حادثه زين نه حصار مى بارد
به خلق فيض رسان باش در زمان حيات
که پيشتر ز خزان نخل بار مى بارد
چو نخل هستى من بى برست، حيرانم
که سنگ بر من مجنون چه کار مى بارد؟
کراست زهره که انديشه نگاه کند؟
چنين که شرم ز رخسار يار مى بارد
فشاند گرد يتيمى گهر ز دامن خويش
همان بر آينه من غبار مى بارد
ازان هميشه بود روى شمع نورانى
که اشک در دل شبهاى تار مى بارد
چرا به اختر طالع ننازد اسکندر؟
که نور از آينه اش بر مزار مى بارد
فريب راستى از کجروان مخور زنهار
که زهر بيشتر از تير مار مى بارد
ز جرم بى عدد خويش غم مخور صائب
که ابر رحمت حق بى شمار مى بارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید