شماره ٥٣٩: گلى که بلبل ما برگ عيش ازو دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
گلى که بلبل ما برگ عيش ازو دارد
هزار مرحله افزون به رنگ و بو دارد
خبر کسى که ازان حسن عالم آرا يافت
به هر طرف که کند روي، رو به او دارد
به آبرو ز حيات ابد قناعت کن
که خضر وقت بود هرکه آبرو دارد
به فکر پا سر آزادگان نمى افتد
که سرو، پاى به گل در کنار جو دارد
دو هفته گرمى هنگامه اش نباشد بيش
علاقه هر که چو بلبل به رنگ و بو دارد
ميان خوف و رجا حالتى است عارف را
که خنده در دهن و گريه در گلو دارد
ز حرف حالت بى مغز را توان دريافت
که در پياله بود هرچه در کدو دارد
به سرو سرکشى افتاده است کار مرا
که رفتن دل من حکم آب جو دارد
ز سير عالم بالا نمى شود غافل
چه شد که سرو به گل پاى جستجو دارد
نخورده کرد سيه مست عندليبان را
چه باده غنچه اين باغ در سبو دارد؟
به چاره ساز ز بيچارگى توان پيوست
ترحم است بر آن کس که چاره جو دارد
فغان که آب نگرديده دل چو شبنم گل
کشش توقع ازان آفتاب رو دارد
اميد لطف ز خورشيد طلعتى است مرا
که آب زندگى آتش ز خوى او دارد
اگرچه سر به هوا اوفتاده آن خم زلف
خبر ز پيچش عشاق موبمو دارد
به هيچ رشته جان نيست تن پرستان را
علاقه اى که دل من به زلف او دارد
بجز سپند کز آتش نمى کند پروا
که ره به محفل آن ترک تندخو دارد؟
به هيچ چيز تسلى نمى شود صائب
که حرص عادت طفل بهانه جو دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید