شماره ٥٨٨: ز رفتن تو دل خاکسار رفت به گرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ز رفتن تو دل خاکسار رفت به گرد
بناى صبر و شکيب و قرار رفت به گرد
ز بيقراري، سنگى به روى سنگ نماند
تو تا سوار شوى اين ديار رفت به گرد
اميد نيست که ديگر به سينه باز آيد
چنين که بى تو دل بيقرار رفت به گرد
چه خاک بر سر بيطاقتى کنم يارب؟
مرا که دام گسست و شکار رفت به گرد
کجاست تيشه فرهاد و مرگ دست آموز؟
که ماند کوه غم و غمگسار رفت به گرد
ز ديده چهره نوخط يار پنهان شد
فغان که مصحف خط غبار رفت به گرد
دلى که داشت در آن زلف دامها در خاک
ز خاکمال ره انتظار رفت به گرد
ز دامنى که فشاند آن دو زلف عنبربار
هزار قافله مشک تاتار رفت به گرد
چو گردباد ازان قامت سبک جولان
چه سروها به لب جويبار رفت به گرد
قدم به خانه زين تا ز دوش خاک نهاد
هزار خانه ازان نى سوار رفت به گرد
ز صفحه رخ او گل به خاک و خون غلطيد
ز سبزه خط او نوبهار رفت به گرد
خط غبار به وجه حسن تلافى کرد
اگر دو سلسله مشکبار رفت به گرد
ز خط پشت لبش تازه مى شود جانها
که آب خضر درين جويبار رفت به گرد
به روى گوهر اگر گردى از يتيمى بود
ازان عقيق لب آبدار رفت به گرد
ز عارض تو خط سبز فتنه اى انگيخت
که صبح محشر و روزشمار رفت به گرد
ز خاکمال يتيمى امان که خواهد يافت؟
که در صدف گهر شاهوار رفت به گرد
درين دو هفته که ما برقرار خود بوديم
هزار دولت ناپايدار رفت به گرد
غبار هستى پا در رکاب ما صائب
ز خوش عنانى ليل و نهار رفت به گرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید