شماره ٦١٠: نفس به سينه ام از اضطراب مى سوزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
نفس به سينه ام از اضطراب مى سوزد
چنان که تير شهاب از شتاب مى سوزد
ز قيد عقل در اقليم عشق فارغ باش
که سايه در قدم آفتاب مى سوزد
طراوت تو کند سبز تخم سوخته را
خوش آن کتان که درين ماهتاب مى سوزد
ز خون سوختگان عشق مجلس افروزست
چراغ شعله به اشک کباب مى سوزد
گلى که گريه گرم من است ميرابش
ز شبنمش جگر آفتاب مى سوزد
ازان زمان که لب از خون گرم من تر کرد
هنوز در جگر تيغ آب مى سوزد
چنان که شهپر عقل از شراب آتشناک
ز آفتاب رخ او نقاب مى سوزد
مرا جدايى او سوخت، وقت شبنم خوش
که در مشاهده آفتاب مى سوزد
اگرچه در دل درياست جاى من صائب
ز تشنگى جگرم چون سراب مى سوزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید