شماره ٦٢٧: ز جلوه تو دل روزگار مى ريزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ز جلوه تو دل روزگار مى ريزد
بناى صبر و شکيب و قرار مى ريزد
دوام حسن ترا نيست نسبتى با گل
به پاى سرو تو خون بهار مى ريزد
به خاکسارى من نيست هيچ کس در عشق
به چشم آينه عکسم غبار مى ريزد
چه غم ز رفتن چشم است پير کنعان را؟
شکوفه برگ خود از بهر بار مى ريزد
چه نسبت است به فرهاد، ذوق کار مرا؟
عرق ز جبهه من چون شرار مى ريزد
گل بهار تمناست داغ نوميدى
به قدر خار و خس آتش شرار مى ريزد
چو گردباد ز بس زخم خار و خس خوردم
ز جنبش نفس من غبار مى ريزد
کدام ديده بد در کمين اين باغ است؟
که بى نسيم، گل از شاخسار مى ريزد
به اهل صبر فلک بيش مى کند کاوش
که تير بر هدف پايدار مى ريزد
رگ کدام محيط است خامه صائب؟
که اينقدر گهر شاهوار مى ريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید