شماره ٧١٦: خوش آن گروه که تن راز عشق جان سازند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
خوش آن گروه که تن راز عشق جان سازند
زمين خويش به تدبير آسمان سازند
جماعتى که به تن از جهان جان سازند
به تخته پاره اى از بحر بيکران سازند
چه فارغند ز انديشه شراب وکباب
جماعتى که به دلهاى خونچکان سازند
زسايه روى زمين را به پرنيان گيرم
اگر هماى مرا سير از استخوان سازند
سبکروان نفسى بهر راه تازه کنند
اگر دو روز به اين تيره خاکدان سازند
به زخم خار گروهى که برنمى آيند
همان به است که با ياد گلستان سازند
چوتير راست روان زمانه را شرط است
که با کشاکش گردون چون کمان سازند
جماعتى که ز ساقى به جام صلح کنند
به يک حباب ز درياى بيکران سازند
غباردر دل هيچ آفريده نگذارم
اگر چوسيل مرا مطلق العنان سازند
بجاست تا رگ گردن ترا مثال هدف
ز هر طرف که رسد ناوکى نشان سازند
نمى کشند خجالت اگر تهيدستان
به ناله جرس از وصل کاروان سازند
بر آن گروه حرام است خامشى صائب
که کار خلق توانند از زبان سازند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید