ترانه هاى جهان گرچه مختلف رنگند
تو چون ز پرده برآيى همه يک آهنگند
در آفتاب قيامت چه رويها سازند
جماعتى که چو گل پاى تا به سر رنگند
به داغ چاره ديوانگان عشق مکن
که اين پلنگ وشان با ستاره در جنگند
چو آب مردم روشندل از تنک رويى
به جام وشيشه وسنگ وسفال يکرنگند
سپهر کوزه سربسته اى است در خم او
ازان شراب که مستان عشق گلرنگند
مپرس سوختگان را ز سختى ايام
که آرميده چو تخم شراره در سنگند
از آن گروه طلب چون شکر حلاوت عيش
که در شکنجه ايام از دل تنگند
مبين به دست نگارين نازک اندامان
که در فشردن دل سخت آهنين چگند
کدام آينه صائب مرا تواند ديد
کز آب گوهر من نه سپهر در زنگند