در مدح ملکان غور شهاب الدين و ناصرالدين حسن محمود

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
عرصه مملکت غور چه نامحدودست
که در آن عرصه چنان لشکر نامعدودست
رونق ملک سليمان پيمبر دارد
عرق سلطان چه عجب کز نسب داودست
چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت
آرى آن دولت را منتظمى معهودست
اى برادر سختى راست بخواهم گفتن
راستى بهتر تا فاستقم اندر هودست
عقل داند که مهيا به وجود دو کسست
هرچه از نظم وز ترتيب درو موجودست
از يکى بازوى اسلام همه ساله قوى
وز دگر طالع دولت ابدا مسعودست
گوهر تيغ ظفرپيشه اين از فتح است
هيات دست گهر گستر آن از جودست
مردى و مردمى از هر دو چنان منتشرست
که شعاع از مه و رنگ از گل و بوى از عودست
فضله مجلس ايشان چو به يغما دادند
گفت رضوان بر ما چيست همين موعودست
هرچه در ملک جهانست چه ظاهر چه خفى
همه در نسبت اين هر دو نظر مردودست
تيغشان گر افق صبح شود غوطه خورد
در زمين ظل زمين اينک ابدا ممدودست
خصم دولت را چون عود سيه سوخته اند
کار دولت چه عجب ساخته گر چون عودست
بر تمامى حسد حاسد اگر بيند کس
چرخ را اين به بقا آن به علو محسودست
نيست القصه کمالى که نه حاصل دارند
جز قدم زانکه قديمى صفت معبودست
با خرد گفتم کاى غايت و مقصود جهان
نيست چيزى که به نزديک تو آن مفقودست
کيستند اين دو خداوند به تعيين بنماى
که فلان غايت اين شعر و فلان مقصودست
گفت از اين هر دو يکى جز که شهاب الدين نيست
گفتم آن ديگر گفتا حسن محمودست
گفتم اغلوطه مده اين چه دويى باشد گفت
دويى عقل که هم شاهد و هم مشهودست
ديرمان اى به کمالى که در آغاز وجود
بر وجود چو تويى راه دويى مسدودست
ملکى از حصر برون بادت و عمرى از حد
گرچه در عالم محصور بقا محدودست
خالى از ورد ثناى تو مبادا سخنى
تا قلم را چو زبان ورد سخن مورودست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید