در مدح ناصرالدين طاهر و توصيف عمارت وى

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
مى بياور که جشن دستورست
جشن عالى سراى معمورست
قبه اى کز نواى مطرب او
کوه را در سر از صدا سورست
قبه اى کز فروغ ديوارش
آسمان پر تموج نورست
صورتش را قضاى شهوت نيست
که گجش را مزاح کافورست
ترى و خشکى موادش را
آب چون آفتاب مزدورست
آفتاب بروج سقفش را
تابش آفتاب با حورست
ماه از آسيب سقفش از پس از اين
نگذرد بر سپهر معذورست
که ز مخروط ظل او همه ماه
خايفست از خسوف و رنجورست
چشم بد دور باد ازو که ز لطف
چشمه عرصه نشابورست
نى خطا گفتم اين دعا ز چه روى
زانکه خود چشم بد ازو دورست
دست آفت بدو چگونه رسد
تا درو نيم دست دستورست
ناصر دين حق که رايت دين
تاکه در فوج اوست منصورست
طاهربن المظفر آنکه ظفر
بر مراد و هواش مقصورست
آنکه ملک بقاش را شب و روز
از سواد و بياض منشورست
حلم او را تحمل جودى
راى او را تجلى طورست
جرعه خنجر خلافش را
چون اجل صد هزار مخمورست
جبر فرمانش را که نافذ باد
چون قضا صدهزار مجبورست
قهر او قهرمان آن عالم
که درو روزگار مقهورست
جود او کدخداى آن کشور
که از او احتياج مهجورست
عدل او ار مگر که آمر عدل
بعد ازو هرکه هست مامورست
امر او مالک الرقابى نيست
که به ملک نفاذ مغرورست
راى او نور آفتابى نه
که به تعقيب سايه مشهورست
آتش اندر تب سياست اوست
طبع او زان هميشه محرورست
ابر را رافت از رعايت اوست
سعى او زان هميشه مشکورست
جرعه جام حکم او دارد
باد از آن در مسير مخمورست
اى قدر قدرتى که با عزمت
زور بازوى آسمان زورست
سخره ترجمانى قلمت
هرچه در ضمن لوح مسطورست
نشر اموات مى کند به صرير
مگرش آفرينش صورست
کشف اسرار مى کند به رموز
به رموزى که در منثورست
وصف مکتوب او همى کردم
به حلاوت چنانکه مذکورست
شهد گفت آن کمر که مى دانى
زين سبب بر ميان زنبورست
عجبا لا اله الا الله
کز کمالت چه حظ موفورست
تا که مقدور حل و عقد قضا
در حجاب زمانه مستورست
دست فرسود حل و عقد تو باد
هرچه در ملک دهر مقدورست
روزگارت چنان که نتوان گفت
که درو هيچ روز محذورست
هم از آن سان که بوالفرج گويد
روزگار عصير انگورست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید