در مدح ابوالفتح ناصرالدين طاهر

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
آفرين بر حضرت دستور و بر دستور باد
جاودان چشم بد از جاه و جلالش دور باد
ملک را از رايت اقبال و راى روشنش
تا که نور و سايه باشد سايه باد و نور باد
رايت و رايش که در نظم ممالک آيتى است
تا نزول آيت نصرت بود منصور باد
من نگويم کز پى تفويض ملک روم و چين
بر درش دايم رسول قيصر و فغفور باد
گويم از بهر نظام ملک سلطان سپهر
در رکابش ز اختران پيوسته صد مذکور باد
هرکه همچون دانه انگور با او شد دودل
ريخته خونش چو خون خوشه انگور باد
تيغ زنگ از آب گيرد ملک نقصان از غرور
زين سپس رايش به ملک و جاه نامغرور باد
از براى پاسبان قصر او يعنى زحل
در نه اقليم فلک تا روز هر شب سور باد
مشترى را از شرف دولت سراى طالعش
چون کليم الله را خلوت سراى طور باد
در کنار بارگاهش در صف حجاب بار
والى عقرب کمر بربسته چون زنبور باد
آفتاب ار کلبه بدخواه او روشن کند
روز دوران از کسوف کل شب ديجور باد
زهره گر در مجلس بزمش نباشد بربطى
در ميان اختران چون زاد فى الطنبور باد
گر وزير آفتاب از خدمتش گردن کشد
از جمالى کافتابش مى دهد مهجور باد
منشى ملک فلک در هرچه منشورى نوشت
کلکش اندر عهده توقيع آن منشور باد
در زواياى عدم گر بر خلافش وارديست
همچنان در طى ستر نيستى مستور باد
هرچه در الواح گردونست از اسرار غيب
در ورقهاى وقوفش بر ولا مسطور باد
آسمان از نيک و بد هر آيتى کامل کند
شان او بر اقتضاى راى او مقصور باد
اى به تدبير آصف ملک سليمان دوم
جبر امرت را چو انس و جان فلک مجبور باد
ملک معمورست تا معمار او تدبير تست
تا جهان باقيست اين معمار و آن معمور باد
در عمارتهاى عالم کز تو خواهد شد تمام
هرکجا رايت مهندس آسمان مزدور باد
نعمت جاه تو عالم را مهنا نعمتيست
حظ برخوردارى عالم ازو موفور باد
فتنه را بخت بدانديشت نکو همخوابه ايست
هر دو را امکان بيدارى به نفخ صور باد
هرکجا گنجى نهد در کان و دريا آفتاب
مه که بيت المال او دارد ترا گنجور باد
گر بجز کام تو زايد شب که آبستن بود
شب عزب ورنه سقنقور قدر کافور باد
هرکرا در سر نه از جام وفاقت مستى است
جانش از درد اجل تا جاودان مخمور باد
خواستم گفتن جهان مامور امرت باد و باز
گفتم او مامور و آنگه گويمش مامور باد
وهم با وصف تو چون خورشيد و خفاشند راست
در چنين حيرت گرش سهوى فتد معذور باد
خصم بد عهدت که کهف ملک را هشتم کسست
گر کند خدمت همش جل باد و هم ساجور باد
ورنه دايم چار چشمش در غم يک استخوان
بر در قصاب جان اندر سرش ساطور باد
شاعران از دشمن ممدوح چون ذکرى کنند
رسم را گويند کز قهر اجل مقهور باد
بنده مى گويد مبادش مرگ بل عمر دراز
همچنان مقهور اين دارالغرور زور باد
ليکن از جاه تو هر دم زير بار غصه اى
کاندران راحت شمارد مرگ را رنجور باد
باغ دولت را که آب آن لعاب کلک تست
با نماى عهد نيسان حاصل باحور باد
وين چهار آزاد سروت را که تعيين شرط نيست
از جمال هريکى هردم دلت مسرور باد
تاکه بر هر هفت کشور سايه شان شامل شود
نشو در بلخ و هرى و مرو و نيشابور باد
تا که «المقدورکائن » شرط کار عالمست
کلک و رايت کار ساز کائن و مقدور باد
پيش صدر و مسند عاليت هر عيدى چنين
از فحول شاعران صد شاعر مشهور باد
وانگه از پيرايه عدل تو تا عيد دگر
گردن و گوش جهان پر لؤلؤ منثور باد
بارگاهت کعبه، مردم حاج و درگاهت حرم
مجلست فردوس و کوثر جام و ساقى حور باد
احتياجى نيست جاهت را به سعى روزگار
ور کند نوعى بود از بندگى مشکور باد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید