در مدح ابوالحسن مجدالدين على عمرانى

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد
آه از حجاب حجره دل بر در اوفتاد
هجران ماه روزه پيام وصال داد
اينک نهيب او به جهان اندر اوفتاد
گويد به چند روز دگر طبع نفس را
ديدى که رسم توبه ز عالم بر اوفتاد
آن شد که از تقرب مصحف به اختيار
از دست پايمرد طرب ساغر اوفتاد
آن مرغ را که بال و پر از شوق توبه بود
هم بال ريخت از خلل و هم پر اوفتاد
عشق و سرور و لهو مرا در نهاد رست
سوداى جام و باده مرا در سر اوفتاد
آن کس که از دو کون به يکباره دل بشست
او را دو چشم بر دو رخ دلبر اوفتاد
فرمانده زمين و زمان مجد دين که مجد
با طينت مطهر او در خور اوفتاد
آن ملجا ملوک و سلاطين که شخص را
از کارها عبادت او خوشتر اوفتاد
بر وسعت ممالک جاهش گواه شد
صيتى که در زمانه ز خشک و تر اوفتاد
چون کين او ز مرکز علوى سفر نمود
از بيم لرزه بر فلک و اختر اوفتاد
در باختر سياست او چون کمان کشيد
تيرش سپر سپر شد ودر خاور اوفتاد
اى صاحبى که صورت جان عدوى ملک
از قهر تو در آينه خنجر اوفتاد
دريا دلى و غرقه درياى نيستى
از اعتماد جود تو بر معبر اوفتاد
جايى که عرضه کرد جهان بر و داد ملک
افسار در مقابله افسر اوفتاد
روزى که عنف و خشم شد از ياد چرخ را
آتش ز کارزار تو در چنبر اوفتاد
مرگ از براى دادن دارو طبيب شد
بيمار هيبت تو چو بر بستر اوفتاد
در موضعى که جود تو پرواز کرد زود
در پيش ز ايران تو زر بر زر اوفتاد
در درج گوشها به نظاره عقود را
از لفظ تو نظر همه بر گوهر اوفتاد
درياى انتقام تو آنجا که موج زد
از کشتى حيات و بقا لنگر اوفتاد
قصد جبين ماه و رخ آفتاب کرد
حرفى که از مديح تو بر دفتر اوفتاد
از يک صرير کلک تو در نوبت نبرد
از صد هزار سر به فزع مغفر اوفتاد
اقبال تو به چشم رضا روى ملک ديد
خورشيد بر سرادق نيلوفر اوفتاد
پيغام تو به فکر درافکند اضطراب
از مرتضى نه زلزله در خيبر اوفتاد
از نسل آدم آنکه يقين بود مهر او
بر خدمت تو در شکم مادر اوفتاد
از شاخ خدمت تو که طوبى است بيخ او
هر ميوه اى به خاصيت ديگر اوفتاد
الحق محال نيست که بنده چو ديگران
از عشق خدمت تو بدين کشور اوفتاد
او را که شکرها ز شکرريز شعرهاست
زهرى به دست واقعه در شکر اوفتاد
از حضرتى حشر به درش حاضر آمدند
ناديده مرگ در فزع محشر اوفتاد
تيمارش از تعرض هر بى خبر فزود
دستارش از عقيله مه معجر اوفتاد
بشنو که در عذاب چگونه رسيد صبر
بنگر که در خلاب چگونه خر اوفتاد
با منکران عقل در اين خطه کار او
داند همى خداى که بس منکر اوفتاد
کافور در غذاش به افطار هر شبى
از جور اين دو سنگدل کافر اوفتاد
از بس که بار داورى اين و آن کشيد
او را سخن به حضرت اين داور اوفتاد
تا آگه است عقل که از خامه قضا
نقش وجود قابل نفع و ضر اوفتاد
بادا هميشه طالب آزرم تو سپهر
گرچه ازو عدوى تو در آذر اوفتاد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید