در مدح ملک بدرالدين سنقر

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
عيد بر بدر دين مبارک باد
سنقر آن آفتاب دولت و داد
آنکه شغل نظام عالم را
چرخ از عدل او نهد بنياد
وانکه قصر خراب دولت را
دهر از دست او کند آباد
برق تيغش چو برق روشن و تيز
ابر جودش چو ابر معطى و راد
سنگ حلمش ببرده سنگ از خاک
سير حکمش ربوده گوى از باد
همتش آنچنان که از سر عجز
امر او را زمانه گردن داد
در شجاعت به روز حرب و مصاف
آنکه شاگرد اوست هست استاد
پاى چون بر فلک نهاد ز قدر
عدل او بر زمانه دست گشاد
اى ترا رام بوده هر توسن
وى ترا بنده گشته هر آزاد
بنده را گرنه حشمتت بودى
کاندرين حادثه شفيع افتاد
که گشاديش در زمانه ز بند
که رسيديش در زمين فرياد
کاندر اطراف خاوران از وى
هيچ کس را همى نيايد ياد
گرنه عدل تو داد او دادى
آه تا کى برستى از بيداد
چکنم از شب جهان که جهان
اين نخستين جفا نبود که زاد
همتت چون گشاد دست به عدل
قدر تو بر سپهر پاى نهاد
تا بود ز اختلاف جنبش چرخ
يکى اندوهناک و ديگر شاد
هيچ شاديت را مباد زوال
هيچ اندوهت از زمانه مباد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید