مدح شيخ امام جمال الاسلام

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى کرده درد عشق تو اشکم به خون بدل
وى يازدم سرشته به مهر تو در ازل
اى بى بدل چو جان بدلى نيست بر توام
بر بى بدل چه گونه گزيند کسى بدل
گشتى به نيکويى مثل اندر جهان حسن
تا من به عاشقى شدم اندر جهان مثل
ترسم که روز وصل تو ناديده ناگهان
سر برزند ز مشرق عمرم شب اجل
دردا و حسرتا و دريغا که روز و شب
با صد دريغ و حسرت و دردم ازين قبل
در مشکلى فکند مرا عشق تو که آن
جز کلک خواجه کس نکند در زمانه حل
صدر امم امام طريقت جمال دين
لطف خداى و روح هنر مايه دول
صدرى که چون سخن ز سخنهاى او رود
ادراک منهزم شود و عقل مبتذل
سرى بود مشاهده بى صورت و بى حروف
نطقى بود معاينه بى نحو و بى علل
روح از نهيت آنکه مگر وحى منزلست
اندر فتد به سجده که سبحان لم يزل
رايش فرو گشاده سراپرده فلک
قدرش فرو شکسته کله گوشه زحل
در روح او دميده قضا صدق چون يقين
در ذات او سرگشته قدر علم چون عمل
با حزم او طريقت و دين فارغ از فتور
با عزم او ديانت و دين ايمن از خلل
خورشيد علم را فلک شرح و بسط او
بيت الشرف شدست چو خورشيد را حمل
اى در وقار حاکى اخلاق تو زمين
وى در ثبات راوى افعال تو جبل
گر نز پى حسود تو بودى وقار تو
برداشتى ز روى زمين عادت جدل
صافى ترست جوهرت از روح در صفا
عالى ترست منبرت از چرخ در محل
در بحر علم کشتى علم تو مى رود
بى بادبان عشوه و بى لنگر حيل
در برق فکرتت نرسد ناوک عقول
در سمع خاطرت نشود عشوه امل
نه راه همتت بزند رتبت جهان
نه آب عصمتت ببرد آتش زلل
آن کس که با محاسب جلد از کمال جهل
نشناخت جز به حيله همى اکثر از اقل
گشت از عنايت تو همه ديده چون بصر
زين پيش گرچه بود همه پرده چون بصل
شعرش همه نکت شد و نظمش همه مديح
قولش همه مثل شد و درجش همه غزل
آرى به قوت و مدد تربيت شوند
باران و برگ و گل گهر و اطلس و عسل
تا باد گلفشان گذرد بر چنار و سرو
تا ابر درفشان گذرد بر حضيض و تل
اين در جوار خاک شتابان و تيزرو
چون مرغ زخم يافته در حالت وجل
وان بر بسيط باغ گرازان و خوشخرام
چون بر زمين آينه گون ناقه و جمل
گاه از نسيم اين دهن خاک پر عبير
گاه از نثار آن چمن باغ پر حلل
در باغ علم همچو گل نوشکفته باش
دشمنت چو به برگ گل تر درون جعل
پاى زمانه در تبع تابع تو لنگ
دست سپهر در مدد حاسد تو شل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید