در مدح صاحب نظام الدين محمد

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى گرفته عالم از عدلت نظام
اى نظام ابن النظام ابن النظام
ملک اقبال تو ملک لايزال
بخت بيدار تو حى لاينام
روى تقدير از شکوهت در حجاب
تيغ مريخ از نهيبت در نيام
ملک را بى کلک تو بازار کند
عقل را بى راى تو انديشه خام
کشتگان خنجر قهر ترا
حشر ناممکن بود روز قيام
چرخ برتابد زمام روزگار
هر کجا عزم تو برتابد زمام
رايض اقبال تو کردست و بس
توسن ايام را يکباره رام
لاجرم در زير ران راى تو
ابلقش اکنون همى خايد لگام
گر ترا يزدان و سلطان برکشيد
از جهانى تا جهانت شد غلام
حکم يزدان از غرض خالى بود
تا کرا پوشد لباس احتشام
راى سلطان از غرض صافى بود
تا کرا بيند سزاى احترام
روز هيجاکز خروش کوس و اسب
آب گردد مغز گردان در عظام
زهرها در بر بجوشد وز نهيب
با عرق بيرون ترابد از مسام
نوک پيکانها چو پيکان قضا
از اجل آرند خصمان را پيام
کوس همچون رعد و شمشير چو برق
تير چون باران و گرد چون غمام
زرد گردد روى چرخ نيلگون
سرخ گردد روى تيغ سبزفام
در بر شير فلک شير علم
از پى خون عدو بگشاده کام
معرکه مجلس بود ساقى اجل
رمح ريحان خون شراب و خود جام
هرکسى نصرت همى خواهد ز چرخ
وز تو نصرت چرخ مى خواهد به وام
رايتت بافتح چون همبر شود
کس نداند اين کدامست آن کدام
اى جهان را حزم تو حصن حصين
ملک ودين را راى تو پشت تمام
دى نه آن چندان تهاون کرده ام
کان بدين خدمت پذيرد التيام
هستم از تشوير آن يک خارجى
تا ابد با خويشتن در انتقام
هست خونم زان گنه بر تو حلال
هست عمرم زين سبب بر من حرام
با لبى بر هم بر خرد و بزرگ
با سرى در پيش پيش خاص و عام
حق همى داند کز آن دم تاکنون
نيز برناورده ام يکدم به کام
آن گنه کارم که نتواند نمود
آسمان در عذر جرم من قيام
گر مرا اندر نيابد عفو تو
ماندم با اين ندامتها مدام
گرچه گشتستم ز خذلانى که رفت
درخور صدگونه تاديب و ملام
چون همى دانى که مى کرد آن نه من
عفو فرماى و کرم کن چون کرام
من چه کردم آنچه آن آمد ز من
تو چه کن آنچ از تو آيد والسلام
تا نباشد شام را آثار صبح
باد دايم صبح بدخواهت چو شام
قدرت از گردون گردان برده قدر
رايت از خورشيد تابان برده نام
بخت را دست نکوخواهت به دست
چرخ را پاى بدانديشت به دام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید