در مدح مجدالدين ابوالحسن العمرانى اذا شرفه السطان بالتشريف

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اختيار سکندر ثانى
زبده خاندان عمرانى
مجد دين خواجه جهان که سزاست
اگرش خواجه جهان خوانى
کار دولت چنان بساخت که نيست
جز که در زلف شب پريشانى
بيخ بدعت چنان بکند که ديو
ملکى مى کند نه شيطانى
آنکه از راى کرد خورشيدى
وانکه از قدر کرد کيوانى
آنکه فيض ترحم عامش
بر جهان رحمتيست يزدانى
نوبهار نظام عالم را
دست او ابرهاى نيسانى
کشت زار بقاى دشمن را
قهر او ژالهاى طوفانى
آنکه زندان پاس او دارد
چون حوادث هزار زندانى
رسم او کرده روى باطل و حق
سوى پوشيدگى و عريانى
تا نه بس روزگار خواهى ديد
فتنه در عهده جهانبانى
نکند آسمان به دشوارى
آنچه عزمش کند بآسانى
نامهاى نفاذ حکمش را
حکم تقدير کرده عنوانى
در چنان کف عجب مدار که چوب
از عصايى رسد به ثعبانى
قلمش معجزيست حادثه خوار
خاصه در کارهاى ديوانى
نکند مست طافح کينش
جرعه از دردى پشيمانى
بدسگالش ز حرص مرگ بمرد
چون طفيلى ز حرص مهمانى
مرگ جانش همى به جو نخرد
از چه از غايت گران جانى
اى جهان از عنايت تو چنانک
جغد را ياد نيست ويرانى
عدل تو راعى مسلمانان
جاه تو حامى مسلمانى
بارگاه تو کرده فردوسى
پرده دار تو کرده رضوانى
تو در آن منصبى که گر خواهى
روز بگذشته باز گردانى
تو در آن پايه اى که گر به مثل
کار بر وفق کبريا رانى
نايبى را بجاى هر کوکب
بر سپهرى برى و بنشانى
چون بجنبى ز گوشه مسند
مسند ملکها بجنبانى
محسنى لاجرم ز قربت شاه
دايم الدهر غرق احسانى
گرچه ارکان ملک يافته اند
عز تشريفهاى سلطانى
آن نه آنست با تو گويم چيست
آصف و کسوت سليمانى
اى چهل سال يک زمان کرده
مصطفى معجز و تو حسانى
وانکه من بنده خواستم که کشم
اندرين عقد گوهر کانى
بيتکى چند حسب و در هريک
رمزکى شاعرانه پنهانى
از تو وز پادشاه و از تشريف
عقل درهم کشيده پيشانى
گفت تشريف پادشا وانگه
تو به وصفش رسى و بتوانى
هان و هان تا ترا عمادى وار
از سر ابلهى و نادانى
درنيفتد حديث مصحف و بند
کان مثل نيست نيک تا دانى
اين همى گوى کاى ز کنه ثنات
خاطرم در مضيق حيرانى
وى ز لطف خدايگان و خدا
به چنين صد لطيفه ارزانى
وى در اين تهنيت بجاى نثار
از در جان که بر تو افشانى
بنده از جان نثارى آوردست
همه گوهر وليک روحانى
او چو از جان ترا ثنا گويد
جان فشانى بود ثناخوانى
تا که در من يزيد دور بود
روى نرخ امل به ارزانى
دور تو عمر باد و چندان باد
کز امل داد بخت بستانى
بلکه از بى نهايتى چو ابد
که نگنجد درو دو چندانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید