در مدح صدر کمال الدين عارض

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى عاقله چرخ به نام تو مباهى
نام تو بهين وصف سپيدى و سياهى
اى چهره ملک از قلم کاه ربايت
لعلى که چو ياقوت نترسد ز تباهى
تا جاه عريض تو بود عارض اين ملک
گردون بودش عرصه و سياره سپاهى
مسعودى و در دادن اقطاع سعادت
چون طالع مسعود تويى آمر و ناهى
گر عرصه شطرنج به عرض تو درآيد
دانى که پياده چکند دعوى شاهى
ور نام جنينى مثلا در قلم آرى
اى لوح و قلم هر دو به نام تو مباهى
در عرض جهان دور نباشد که ز مادر
با خود خروس آيد و با جوشن ماهى
راى تو که از ملک شب فتنه برون برد
با صبح قدر خاسته از روى پگاهى
جاه تو که در دائره دور نگنجد
ايمن شده از طعنه آسيب تباهى
با کلک تو منشى فلک را سخنى رفت
کلک تو مصيب آمد و او مخطى و ساهى
آن کاه ربائيست که خاصيت جذبش
بر چرخ دهد سنبله را صورت کاهى
يک عزم تو از عهده تاييد برون نيست
تاييد کند هرچه کند فضل الهى
هر پيک تمنا که روان شد ز در آز
ره سوى تو داند چکند مقصد راهى
قدر تو به اندازه بينايى من نيست
خود ديدن اشيا که توانست کماهى
اين دانم اگر صورت جسميش دهندى
گردونش قبايى کندى مهر کلاهى
اى پشت جهانى قوى از قوت جاهت
يارب که جهان را چه قوى پشت و پناهى
من بنده در اين خدمت ميمون که به عونش
خضراى دمن کسب کند مهرگياهى
دارم همه انواع بزرگى و فراغت
خود مى دهد اين شعر بدين شکر گواهى
آن چيست ز انعام که در حق منت نيست
هر ساعت و هر لحظه چه مالى و چه جاهى
با کار من آن کرد قبول تو کزين پيش
با چشم پدر پيرهن يوسف چاهى
در تربيت مادح و در مالش دشمن
گويى اثر طاعت و پاداش گناهى
تا کار جهان جمله چنان نيست که خواهند
کارت به جهان در همه آن باد که خواهى
در مرتبت و خاصيت آن باد مدامت
کز سعد بيفزايى وز نحس بکاهى
در خدمت تو تير ز نواب ملازم
در مجلس تو زهره ز اصحاب ملاهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید