در مدح سيد سادات

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
با خاک در تو آشنايى
خوشتر ز هزار پادشايى
ديده رخ راز مه ببيند
بر عارض تو ز روشنايى
از نکته طوطى لب تو
سيمرغ گزيد پارسايى
جايى که زلب حيات بخشى
عيسى بود از در گدايى
مهر تو و سينه چو من کس
طاوس و سراى روستايى
در خدمت عشق تست ما را
دل عاريتى و جان بهايى
بردى ز پرى و آدمى هوش
يک راه بگوى تا کرايى
در خانه صبر فرقت تو
افکند هزار بى نوايى
در دعوى حسن خود سخن گوى
تا ماه دهد بر آن گوايى
از کوى چو آفتاب از کوه
در خدمت تاج دين برآيى
صورتگر عز پناه دولت
معبرده دولت علايى
آن جان خرد که مر خرد را
با طاعت اوست آشنايى
در نسبت آن شرف توان ديد
چون فضل خداى در خدايى
نه چرخ گرفت و هفت اختر
يک فکرت او به تيزپايى
اى ديده ناظر نبوت
در ذات تو ديده مصطفايى
چون روى خلقت نخواندت عقل
شايد که ز پشت مرتضايى
خود عقل ترا کمال هرگز
داند که ز جاه تا کجايى
پيش در تو قبول کرده
پيشانى سدره خاک پايى
مرغ دل جبرئيل گيرد
در مدحت تو سخن سرايى
اولاد بزرگ مرتضا را
يارب چه بزرگ پيشوايى
کبر تو کم است و کبريا بيش
از کبر نه اى ز کبريايى
آن روز که عمر در غم مرگ
معزول بود ز خوش لقايى
نيلوفر تيغ چشمها را
چون لاله کند به کم بقايى
از نسبت فعل سايه گيرد
در صدمت صور صوت نايى
از ساغر خوف تشنه جنگ
سيراب شود ز بى رجايى
جانهاى مبارزان ز تنها
بينند ز تيغ تو جدايى
اين خاطر من ز غيبت تو
محروم ز پادشا ستايى
دل در غم خدمت تو يک دم
نايافته از عنا رهايى
تا آمد مرگ جان غمگين
گشته ز هواى تو هوايى
زنهار مرا مگو که رو رو
تو در خور شهر و بوريايى
در غيبت تو خوش است ما را
آن به که بدين طرف نيايى
آخر به طريق لطف يکبار
بنويس که خيز چند پايى
در خدمت ديگران چه کوشى
چون بنده خاندان مايى
در جستن کرده گرد عالم
گردنده چو سنگ آسيايى
در شکر علاء دين و دولت
پيوسته چرا شکر نخايى
از حضرت ما که روى کونست
دورى ز چه روى مى نمايى
تا فائده نبات يابند
اشکال زمينى و سمايى
حکم تو گسسته باد يارب
ار علت چونى و چرايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید