مناجات به درگاه بارى عز شأنه

غزلستان :: نظامی :: شرف نامه

افزودن به مورد علاقه ها
بزرگا بزرگى دها بى کسم
توئى ياورى بخش و يارى رسم
نياوردم از خانه چيزى نخست
تو دادى همه چيز من چيز توست
چو کردى چراغ مرا نور دار
ز من باد مشعل کشان دور دار
به کشتن چو دادى تنومنديم
تو ده ز آنچه کشتم برومنديم
گريوه بلند است و سيلاب سخت
مپيچان عنان من از راه بخت
ازين سيل گاهم چنان ده گذار
که پل نشکند بر من اين رودبار
عقوبت مکن عذر خواه آمدم
به درگاه تو روسياه آمدم
سياه مرا همه تو گردان سپيد
مگردانم از درگهت نااميد
سرشت مرا که آفريدى ز خاک
سرشته تو کردى به ناپاک و پاک
اگر نيکم و گر بدم در سرشت
قضاى تو اين نقش در من نبشت
خداوند مائى و ما بنده ايم
به نيروى تو يک به يک زنده ايم
هر آنچ آفريده است بيننده را
نشان ميدهند آفريننده را
مرا هست بينش نظرگاه تو
چگونه نبينم بدو راه تو
تو را بينم از هر چه پرداخته است
که هستى تو سازنده و او ساخته است
همه صورتى پيش فرهنگ و راى
به نقاش صورت بود رهنماى
بسى منزل آمد ز من تا به تو
نشايد تو را يافت الا به تو
اساسى که در آسمان و زميست
به اندازه فکرت آدميست
شود فکرت اندازه را رهنمون
سر از حد و اندازه نارد برون
به هر پايه اى دست چندان رسد
که آن پايه را حد به پايان رسد
چو پايان پذيرد حد کاينات
نماند در انديشه ديگر جهات
نينديشد انديشه افزون ازين
تو هستى نه اين بلکه بيرون ازين
بر آن دارم اى مصلحت خواه من
که باشد سوى مصلحت راه من
رهى پيشم آور که فرجام کار
تو خشنود باشى و من رستگار
جز اين نيستم چاره اى در سرشت
که سر برنگردانم از سرنوشت
نويسم خطى زين نيايشگرى
مسجل به امضاى پيغمبرى
گواهى درو از که؟ از چار يار
که صد آفرين باد بر هر چهار
نگهدارم آن خط خونى رهان
چو تعويذ بر بازوى خود نهان
در آن داوريگاه چون تيغ تيز
که هم رستخيز است و هم رسته خيز
چو پران شود نامه ها سوى مرد
من آن نامه را بر گشايم نورد
نمايم که چون حکم رانى درست
بر اين حکم ران وان ديگر حکم تست
اميدم به تو هست از اندازه بيش
مکن نااميدم ز درگاه خويش
ز خود گر چه مرکب برون رانده ام
به راه تو در نيم ره مانده ام
فرود آر مهدم به درگاه خويش
مگردان سر رشته از راه خويش
ز من کاهش و جان فزون ز تو
نشان جستن از من نمودن ز تو
چو بازار من بى من آراستى
بدان رسم و آيين که مى خواستى
ز رونق مبر نقش آرايشم
نصيبى ده از گنج بخشايشم
چه خواهى ز من با چنين بود سست
همان گير نابوده بودن نخست
مرا چون نظر بر من انداختى
مزن مقرعه چون که بنواختى
تو دادى مرا پايگاه بلند
توام دست گير اندرين پاى بند
چو داديم ناموس نام آوران
بده دادم اى داور داوران
سرى را که بر سر نهادى کلاه
مبند از درپاى هر خاک راه
دلى را که شد بر درت راز دار
ز دريوزه هر درى باز دار
نکو کن چو کردار خودکار من
مکن کار با من به کردار من
نظامى بدين بارگاه رفيع
نيارد به جز مصطفى را شفيع



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید