شماره ٧٨: ظاهر مردان به زيور گرنباشد گو مباش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ظاهر مردان به زيور گرنباشد گو مباش
حلقه بيرون در گر زر نباشد گومباش
رخنه هاى دام، فتح الباب صيد بسته است
سينه مارا رفو گر گر نباشد گو مباش
حلقه زنجير اگر ازهم بريزد گو بريز
کار دنيا را نظامى گرنباشد گو مباش
بى زبانى آيه رحمت بود درشان جهل
طفل رادر دست اگر خنجر نباشد گو مباش
در عقيق بى نيازى هست آب صد محيط
نم اگر در قلزم اخضر نباشد گو مباش
چون صدف درپرده دل اشک باريدن خوش است
گر به ظاهر چشم عاشق ترنباشد گو مباش
از تپيدن مى توان کوتاه کرد اين راه را
قوت پرواز اگر در پر نباشد گو مباش
سايه بيدست، آه سرد اهل جرم را
سايه گر در عرصه محشر نباشد گو مباش
خازن گنج گهر را خلق خوش دام بلاست
در بساط بحر اگر عنبر نباشد گو مباش
از گداز جسم، خون خويش خوردن غافلى است
درد اگر در باده احمر نباشد گومباش
سوده ياقوت سازد پرتو مى مغز را
ميکشان را تاج گوهر گرنباشد گو مباش
تخم اميدى ندارم تاکنم باران طلب
آب اگر در ديده اختر نباشد گو مباش
ازتماشا به ندارد حاصلى دنياى خشک
صورت ديوار اگر دربر نباشد گو مباش
خوابگاه نرم، صائب سنگ راه رهروست
بستر وبالين ما گر پرنباشد گو مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید