شماره ١٠٤: تا به هموارى برآيد کار درتندى مکوش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا به هموارى برآيد کار درتندى مکوش
بدخمارى دارد ازپى اين شراب خامجوش
طوطى از هموارى آيينه مى آيد به حرف
اى که مى خواهى سخن ازما، به هموارى بکوش
شاهد خامى بود وجد وسماع صوفيان
تا رگ خامى بود در باده ننشيند ز جوش
دست بر سر چون سبو فردا برآرد سرزخاک
هرکه بارى برنگيرد ناتوانى را ز دوش
پرده مردم دريدن پرده عيب خودست
عيب خود مى پوشد از چشم خلايق عيب پوش
چرخ با ما بى سبب دندان نمايى مى کند
هرشرارى ديگ سنگين رانمى آردبه جوش
تشنه چشمان را ز نعمت سيرکردن مشکل است
دانه و آب آسيا رالب نبندد از خروش
لوح تعليم دليل راه گردد بى سخن
هرکه در راه طلب چون نقش پا باشد خموش
زود مى گيرد به دندان ندامت پشت دست
هرکه حرف نيکخواهان رانمى گيرد به گوش
عقل کامل در سر ما شور سودا مى شود
در کدوى ما شراب کهنه مى آيد به جوش
درکرم چندان که افزايند ارباب کرم
تن به خوارى درمده صائب دراستغنا بکوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید